" رادیــــــو جـــوان ~ رادیــــــوی جـــوان "
" رادیــــــو جـــوان ~ رادیــــــوی جـــوان "
این هم از بیوگرافی
حامد مرادیان یکی از سردبیران جوان شبکه ی رادیویی جوان
پدرم نام
حامد را بر من نهاد و من نیز به تلافی شهرت وی را که (مرادیان) بود از آن
خود کردم. از کودکی فکر می کردم آدم بزرگی خواهم شد و البته هنوز هم همین
فکر را می کنم. چیزهای خیلی کمی را در زندگی زیاد دوست دارم. مهمترین
خاصیتم این است که کودک درونم را نمیشود سر جایش نشاند . بنابراین تحمل
هیچ فضای جدی و در چارچوب را ندارم. برای همین هم به شوخی و طنز متوسل
شدم. صرفا برای توجیه کودک درونم و شکستن فضاهای جدی .
خانواده
ام مرا فردی غیر قابل پیش بینی میدانند .از نوجوانی دیدم شعرم می آید.
نشستم و نوشتم. و بعد فهمیدم که فقط باید بخوانم و بنویسم. از کودکی عاشق
این بودم که صدای خودم و دیگران را ضبط کنم. بزرگتر که شدم علاوه بر اینکه
عاشق چیزهای دیگر شدم ،یاد گرفتم روی نوار، صداها را تدوین و میکس کنم.
یادم می آید شب کنکور دانشگاه که همه همکلاسیهایم درس می خواندند من برای
پسرعمه هایم نمایشنامه رادیویی نوشتم و با چند افکت مختف توی ضبط صوت
شوهرعمه م صدا ضبط میکردیم که همیشه نوارش توی کشوی میزم است.
یک روز
صبح که از خواب بلند شدم پدرم کارم داشت و من مثل همیشه به جای هر کار دیگر
مشغول نوشتن بودم. پدرم پرسید که می خواهی چه کاره شوی تو با این وضعیت ؟
کمی فکر کردم که آدم در چه کاری می تواند ۱۲ ظهر از خواب بلند شود و ۶ صبح
بخوابد و پول دربیاورد و دست به قلم هم ببرد. فهمیدم.این فقط می تواند
زندگی یک نویسنده رادیو باشد. گفتم نویسنده رادیو و پدر خندید و سر تکان
داد. از کودکی تا جوانی ده ها ساعت صدا ضبط کردم، افکت ساختم و نوشتم و
نمی دانستم داره چکاره می شوم که صرفا
سرنوشت مرا به رادیو برد. اکنون که دارم این متن را می نویسم ۴ بامداد است
و معمولا تا ۶ بامداد کار می کنم و تا ساعت ۱۲ ظهر هم می خوابم و همچنان
آرزوهای بسیاری در سر دارم.اکنون پدر این را می داند. اما نه دیگر می خندد و
نه سر تکان می دهد. فقط سکوت می کند و خیالش از من راحت است.
منبع : وبسایت رادیو اخمو